رمان



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


مریم زندی»، در گفت‌و‌گو با خبرنگار شبستان در همدان گفت: 6 عنوان کتاب در دست چاپ است که تا پایان سال جاری از این آثار رونمایی می‌شود.  

 مسئول واحد آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان همدان افزود: 9 داستان از 9 نویسنده مدانی با عنوان موسیقی دیوارها»، یکی از آثار در دست چاپ است که در این کتاب داستان هایی با موضوعات انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و موضوعات آزاد برای نوجوانان گردآوری شده است.

آموزش نویسندگی

مسئول واحد آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان با اشاره به اینکه کتاب موسیقی دیوارها» در مراحل پایانی کار خود است اضافه کرد:

بهنازضرابی زاده، علی اصغر عزتی پاک و محمد رضا یوسفی از نویسندگان این کتاب هستند.

زندی ادامه داد: مجموعه شعر کودک با عنوان فرشته‌های برف» در قالب 12 شعر کودک، سروده مریم زرنشان است که تا پایان سال جاری به چاپ می‌رسد.

مسئول واحد آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان بیان کرد: خردسال» شامل مجموعه 4 جلدی از داستان‌های تصویری است که به قلم فرزانه رحمانی یکی از نویسندگان خوب همدان تألیف شده و در مرحله تصویرگری است.

وی ابراز کرد: مجموعه شعر نوجوان سروده حجت یحیوی با عنوان کاشکی اجازه داشتم» شامل ۲۴ شعر کوتاه نوجوان و غمگسار فرمانروا» شامل مجموعه حکایت‌های قدیمی است که به همت علیرضا ذکاوتی قراگوزلو بازنویسی شده است و مراحل آماده سازی جهت چاپ را می گذراند.

زندی عنوان کرد: کتاب مجموعه رباعی‌های استان همدان» شامل آثار جمعی از شاعران متولد 57 به بعد همدان، یکی دیگر از آثار در دست چاپ است که به کوشش حجت یحیوی جمع آوری شده و در مراحل پایانی کار خود است.

این شاعر همدانی با اشاره به اینکه برخی کتاب‌ها در این حوزه به چاپ دوم رسیده است بیان کرد: کتاب امروز من شاعر شدم» شامل اشعار 22 شاعر همدانی در قالب 65 شعر از جمله آثاری است که به چاپ دوم رسیده است.

وی ادامه داد: این کتاب در سه بخش خردسال، کودک و نوجوان جمع آوری شده است که چاپ اول آن در سال 93 و چاپ دوم در سال 95 بوده است.

زندی اظهار کرد: مجموعه شعر احترام گل‌ها» اثر غلامرضا بکتاش، مریم زندی و شهلا شهبازی‌ حسابی و از تولیدات سال ۱۳۹۰ حوزه هنری، همدان نامزد شانزدهمین جشنواره کتاب سال دفاع مقدس شد.

مسئول واحد آفرینش‌های ادبی حوزه هنری استان اشاره‌ای به دیگر برنامه‌های این مجموعه داشت و گفت: برگزاری کارگاه‌های آموزشی بلند و کوتاه مدت در حوزه شعر و داستان و نقد پیش و پس از چاپ کتاب از دیگر فعالیت‌های ادبی این واحد است.

منبع:

خبرگزاری شبستان


به گزارش  خبرنگار فوتبال و فوتسال گروه ورزشی باشگاه خبرنگاران جوان، حامد نجفی مدیرعامل باشگاه مس سونگون پس از باخت این تیم مس ورزقان در فینالفوتسال جام باشگاه‌های آسیا در برابر

ناگویا ژاپن گفت: از مردم شریف شهرستان ورزقان، خانواده شهدا، مسئولین و بویژه مدیرعامل شرکت ملی صنایع مس ایران عذرخواهی می‌کنم. قول قهرمانی آسیا را داده بودم و نتوانستم به این قول خود عمل نمایم.

 

آموزش نویسندگی

 

او افزود: بازیکنان و کادرفنی مس تمام توان خود را گذاشتند تا کاپ قهرمانی آسیا را دوباره به

ایران و ورزقان بیاورند، ولی متاسفانه نشد.

نجفی مدیرعامل تیم مس در ادامه گفت: هیچ دلیلی برای توجیه نداریم و آنچه حق مردم شریف ورزقان بود از دستان ما پرید. 
قهرمانی جام باشگاه‌های آسیا را به تیم ناگویا ژاپن تبریک می‌گویم.


بیشتر بخوانید: مس سونگون ۰ - ناگویا اوشنز ژاپن ۲/ مسی‌ها نایب قهرمان آسیا شدند


مدیرعامل تیم مس سونگون درباره پیشرفت فوتسال در آسیا بیان داشت: ناگویا در دو بازی بر ما پیروز شد که نشان از ارزش و توان فنی بالای این تیم دارد. سرعت پیشرفت در فوتسال آسیا قابل توجه است و برای بازگشت به جایگاه واقعی فوتسال ایران باید تلاش کرد.

منبع:

باشگاه خبرنگاران جوان


به گزارش ایرنا، "دخیل" نام مجموعه داستان‌های کوتاه تبری اثر

ثریا محمدی است که به تازگی و در مراسم آغاز سال نو مازندرانی، رونمایی شد. نویسنده در ۹ داستان کوتاه که به زبان مازندرانی نوشته شده، اثر را ارائه کرده است و نام کتاب هم برگرفته از دومین داستان کتاب است.

"حاج علی، دخیل، کلثوم صلواتی، اسا عبدالله، ماه گل، گلون، دلپئی، سئی نا(سید ننا) و گل بانو" ۹ داستان این مجموعه را تشکیل می‌دهد.

mohamadrezateimouri

ویژگی این کتاب، توجه به زبان مادری مردم این خطه است و در مقدمه کتاب به قلم

دکتر علی رمضانی پاچی آمده است" زبان مازندرانی از جمله زبان‌های کهن کرانه جنوبی دریای مازندران است که زبان‌شناسان معتقدند بیش از چهار هزار سال سابقه دارد و از زبان‌های بومی مردم منطقه پیش از مهاجرت آریایی‌ها به فلات ایران بوده است".

نویسنده در این کتاب با استفاده از برخی ضرب‌المثل‌ها و زبانی شیوا، به بخشی از آداب و رسوم مازندران پرداخته است.

ارادت مازندرانی‌ها به امام رضا (ع)

در قصه "اسا عبدالله"(استاد عبدالله) سنت مردم مازندران در زمان فرا رسیدن سال نو را نشان می‌دهد که خیاط‌ها به خانه‌های مردم می‌آمدند و چند روزی را مهمان صاحبخانه بودند و بسته به وضعیت مالی و طبقه‌ای که  صاحبخانه در آن قرار داشت برای همسر، فرزندان و نوه‌ها لباس می‌دوخت.

با توجه به آسیبی که زبان مازندرانی با آن مواجه بوده و رو به فراموشی است، در این داستان هم نویسنده به مادربزرگی اشاره دارد که با نوه خود، فارسی حرف می‌زند.

ارادت مازندرانی‌ها به ائمه و به ویژه امام رضا (ع) در برخی از داستان‌های این مجموعه مشاهده می‌شود. مردم مازندران پس از برداشت محصول در اواخر مرداد و شهریور، حتما به زیارت امام رضا(ع) مشرف می‌شوند و گفته شده که مردم این خطه در گذشته در زمان سال نو تبری، برای این سفر زیارتی برنامه‌ریزی می‌کردند.

دخیل

"دخیل" داستان زن و شوهری به نام صنمبر و حاجی مراد است، دست صنمبر به دلیل بیماری، دردناک است. این ۲ برای شفا گرفتن از امام رضا (ع) راهی مشهد می‌شوند.

صنمبر در ورود به مرقد مطهر امام رضا (ع) اینگونه وارد می‌شود " یا امام غریب! به حق پنج تن.". گرمه امانش نمی‌دهد و دیگر نمی‌تواند سخنی بگوید. حرم بسیار شلوغ است.

حاجی مراد به صنمبر می‌گوید "مشتی صنمبر! همون دیاری سلام هدائی حسابه، شه خادر ره آزار نده، دل ونه با آقا باوشه"(مشهدی صنمبر! همون جلو سلام دادی حسابه، خودت رو اذیت نکن، دل باید با آقا باشه).

۹ روز در حرم امام رضا (ع) دخیل می‌بندند تا صنمبر شفای خود را از امامش بگیرد، صنمبر در خواب است و حاجی مراد صدایش می‌کند، می‌گوید "ببین دخیلت باز شده، تو شفا گرفتی".

به روستا برمی‌گردند، حاجی مراد از صنمبر می‌پرسد دیگر درد نداری؟ و صنمبر پاسخ می‌دهد نه.

یک روز حاجی مراد، با چشمانی گریان، از صنمبر حلالیت می‌طلبد، می‌گوید مرا ببخش، دخیل تو را من باز کردم و باز گریه کرد.

صنمبر که اشک امانش را بریده بود به حاجی مراد گفت " ته مامور بی حاجی، خوش به ته سعادت! ته دل صاف بی یه، صاف صاف، شک نکان" (حاجی تو مامور بودی، خوشا به سعادتت، دل تو صاف بود، صاف صاف، شک نکن".

نویسنده در بخش‌های دیگری از این کتاب، از زبان راوی، فارسی سخن گفته است. اگرچه که آثار مکتوب به زبان مازندرانی بسیار اندک است و اغلب تاریخ و آثار شفاهی در دسترس است اما نویسنده از زبانی شیوا در بیان واژه‌های مازندرانی استفاده کرده که قابل فهم است.

منبع:

ایرنا


به گزارش خبرگزاری تسنیم از 

اردبیل، 

حسین دشتی بعد از ظهر امروز در جلسه تشریح اهدای خانه‌های مددجویی به نیازمندان در اردبیل اظهار داشت: متاسفانه در حال حاضر دو هزار و 300 خانوار نیازمند اردبیلی فاقد مسکن مناسب هستند که در این زمینه بنیاد مسکن، بسیج سازندگی، مجمع مهندسان خیر، انجمن خیران مسکن ساز و نیکوکاران در تلاش برای برطرف کردن این مشکل هستند و مهم ترین هدف برخورداری نیازمندان از مسکن مددجویی است.

بیشتر بخوانید
  • افتتاح پروژه مسکن مددجویان کمیته امداد هندیجان با حضور استاندار خوزستان+ تصاویر

  • پروژه مسکن 1400 واحدی مسجدسلیمان با حضور معاون رئیس جمهور کلنگ‌زنی شد

  • نوید رئیس بنیاد مسکن به مردم مناطق سیل‌زده ‌/‌‌ لرستانی بهتر و آبادتر از قبل می‌سازیم‌

وی با اشاره به این که مسکن به عنوان یک نیاز مبرم برای مددجویان مطرح است گفت: باید در این زمینه از ظرفیت خیران و نیکوکاران استفاده شود تا بتوانیم در امر بهره‌مندی مددجویان کمیته امداد از مسکن گام برداشته و به اهداف خود در این زمینه جامه عمل بپوشانیم.

آموزش نویسندگی در سایت محمدرضا تیموری

مدیرکل

کمیته امداد امام خمینی(ره) استان اردبیل از اهدای 27 منزل مددجویی با 12 میلیارد ریال اعتبار خبر داد و گفت: اعتبارات تامین شده توسط کمک‌های مردمی و خیران بوده که این تلاش‌ها شایسته تقدیر و قدردانی است و امید می‌رود تا پایان سال در این زمینه کمک‌های بیشتری را جمع‌آوری کنیم.

دشتی تصریح کرد: یکی دیگر از مواردی که در این زمینه به عنوان اولویت اساسی در نظر گرفته شده است تامین کمک هزینه تحصیلی است تا بتوانیم شرایط را به گونه‌ای تنظیم کنیم تا هیچ فردی به خاطر نبود درآمد مالی کافی و مناسب از ادامه تحصیل بازماند و این برای ما یک اولویت مهم و اساسی است.

وی بیان کرد: ساخت مسکن برای نیازمندان در قالب اجرای طرح رضوان در نظر گرفته شده که در قالب اجرای این طرح بسیاری از مددجویان صاحب خانه شده‌اند و درصدد هستیم در راستای تامین و تکمیل مسکن خانوار نیازمند ورود پیدا کرده و مشکلات موجود در این زمینه را برطرف کنیم.

منبع:

تسنیم


به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از تسنیم، رئیس سازمان چای کشور افزایش قیمت خرید تضمینی برگ سبز چای به نسبت سال گذشته را مورد اشاره قرار داد و عنوان کرد: این اقدام بسیار خوب تأثیر به سزایی در افزایش میزان رضایتمندی بین چایکاران گیلان و مازندران از یک سو و ایجاد رغبت بیشتر در آنان جهت احیاء باغات چای کشور نسبت به سال گذشته داشته است.

نامه عاشقانه در سایت محمدرضا تیموری

جهانساز افزایش 32 درصدی قیمت خرید تضمینی برگ سبز چای درجه یک و افزایش 44 درصدی قیمت خرید تضمینی برگ سبز درجه دوم را مورد توجه قرار داد و تصریح کرد: نرخ خرید برگ درجه یک از 27 هزار و 292 ریال به 36 هزار ریال و نرخ خرید برگ سبز درجه دوم از 15 هزار و 283 ریال به 22 هزار ریال افزایش یافت.

وی از خرید تضمینی حدود 101 هزار تن برگ سبز چای از ابتدای دوره بهره‌برداری تا تاریخ یکم شهریور امسال سخن گفت و ابراز داشت: این حوزه در مقایسه با مدت مشابه سال گذشته حدود 14 درصد رشد داشته از طرفی دیگر در حال حاضر بیش از 198 میلیارد تومان از مطالبات چایکاران نیز به حسابشان واریز شده است.

رئیس سازمان چای کشور با بیان اینکه پیش‌بینی می‌شود میزان تولید برگ سبز چای در سال 98 تا حدود 120 هزار تن افزایش پیدا کند اظهار داشت: پرداخت تسهیلات باغ و کارخانه به میزان 2 میلیارد تومان و احداث 3 مجتمع باغ و کارخانه از دیگر فعالیت‌های مثبتی است که در عرصه صنعت چای کشور به انجام رسیده است.

جهانساز آبیاری به شیوه نوین در سطح معادل 864 هکتار از باغات چای کشور را مورد تأکید قرار داد و خاطرنشان کرد: سازمان چای کشور در کنار این هدف یاد شده موضوع افزایش ضریب مکانیزاسیون و بهره‌گیری بیشتر از فناوری‌های نوین نظیر ماشین‌آلات هرس و برگ چین را نیز در دستور کار خود قرار داده است.

وی از توزیع 6 هزار و 325 تن کود در سال زراعی جدید بین کشاورزان چایکار و افزایش حدود 20 درصدی آن در مقایسه با سال گذشته خبر داد و عنوان کرد: تهیه طرح ساماندهی و توسعه پایدار زنجیره ارزش محصول راهبردی چای از موضوعات مهمی است که در اولویت سازمان چای کشور قرار گرفته است.

منبع:

اقنصاد انلاین


به گزارش 

خبرگزاری صدا وسیما مرکز کهگیلویه وبویراحمد، رئیس کمیته امداد منطقه یک یاسوج گفت:راه اندازی ۱۲ پایگاه جمع آوری کمک‌های مردمی در جشن عاطفه‌های یاسوج۷۰۰دانش‌آموز و دانشجوی تحت حمایت از خدمات این اداره در سال جاری بهره‌مند و۱۲ پایگاه ثابت وسیار کمک‌های مردمی را جمع آوری می‌کنند.

مصیب حیدری گفت: این نهاد به‌منظور حمایت نیازمندان در طول سال خدمات متفاوتی در قالب طرح‌ها و برنامه‌های مختلف ارائه می‌کند. 

وی با اشاره به اینکه ارائه خدمات فرهنگی به مددجویان تحت حمایت یکی از مهم‌ترین برنامه‌های این نهاد در طول سال است، افزود: در حال حاضر ۷۰۰دانش‌آموز و دانشجو-۵۶۰ دانش‌آموز و۱۴۰ دانشجو- از خدمات فرهنگی امدادمنطقه یک یاسوج بهره‌مند هستند.

حیدری تصریح کرد: مرحله اول جشن عاطفه‌ها برای کمک به دانش آموزان نیازمند تحت حمایت امروز پنج‌شنبه هفتم شهریورماه هم‌زمان با سراسر کشور به همت کمیته امداد منطقه یک یاسوج آغاز شد، فردا در مصلا‌های نماز جمعه ادامه می‌یابد و مرحله دوم آن در دهه اول مهرماه برگزار می‌شود. 

رئیس کمیته امداد منطقه یک یاسوج از مردم خیر و نیکوکار استان دعوت کرد تا با مشارکت در این امر خیر یاریگر کمیته امداد برای کمک به دانش آموزان نیازمند باشند. 

حیدری علاوه بر اهداء کمک‌های نقدی وغیرنقدی به صورت حضوری در پایگاهاای این نهاد شماره حساب ۰۱۱۲۵۹۹۳۳۶۰۰۱ و شماره کارت ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۰۲۶۴۷۷ و سامانه پیامکی #۳*۵*۰۷۴۱*۸۸۷۷* را از راه‌های کمک‌رسانی به نیازمندان این نهاد عنوان کرد. وتلفن‌های تماس

۰۹۱۷، ۷۴۱، ۵۹۱۷-

۰۹۱۷، ۳۴۱، ۹۹۷۹

جهت هر نوع مساعدت به اطلاع میرسد.

در حال حاضر ۴۳۰۰ خانوار با جمعیتی بالغ بر ۱۰ هزار نفر تحت حمایت کمیته امداد منطقه یک یاسوج هستند و از خدمات مختلف این نهاد بهره‌مند می‌شوند.

منبع:خبرگزاری صدا و سیما


به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، مرکز البرز؛

صادق مقدسی در دیدار با جمعی از مداحان و پیرغلامان حسینی گفت: اجتماعات بزرگ حسینی، نماد وحدت و اقتدار اسلام است و دستگاه های متولی باید جلوی برخی بدعتها را بگیرند تا جوانان با اصل فرهنگ عاشورا آشنا شوند.

https://mohamadrezateimouri.com/rush/

مقدسی از مداحان و

پیرغلامان حسینی درخواست کرد تا در تولید محتوا، آواها و اشعار ویژه عزاداریهای حسینی با برنامه سازان این مرکز همکاری کنند.

وی افزود: برخی اشعار و مداحی ها، استفاده از آلات موسیقی و برخی روشهای عزاداری، اشکالاتی  دارد و نیاز است تا کارشناسان حساسیت بیشتری نشان دهند.

پس از این دیدار، جمعی از از پیرغلامان استان البرز با بدرقه مدیران و کارکنان صدا ‌سیمای البرز برای شرکت در همایش بین المللی پیرغلامان حسینی به یزد اعزام شدند.

منبع:

خبرگزاری صدا و سیما


به گزارش 

خبرگزاری مهر،

حجت‌الاسلام طریق الاسلامی با اشاره به ضرورت انجام فعالیت های تهذیبی و اطلاع رسانی آن در فضای مجازی اظهار داشت: با توجه به قرارگیری در عصر ارتباطات و فناوری، فرصت خوبی برای حوزه‌های علمیه در نشر معارف اخلاقی به وجود آمده است بنابراین باید از امکانات نوین روز دراین زمینه استفاده شود.

وی با اشاره به فعالیت های معاونت تهذیب در بخش های مختلف، افزود: با توجه به فعالیت های بسیار گسترده و مؤثری که از سوی معاونت تهذیب در راستای نهادینه کردن اخلاق و تربیت اسلامی در میان طلاب سراسر کشور انجام می شود، ضرورت ایجاد بستری برای اطلاع رسانی از این فعالیت ها و خدمات و آگاهی حوزویان امری ضروری بوده و این مهم، مطالبه جدی طلاب، اساتید و مدیران مدارس علمیه در سراسر کشور است.

نامه دوستانه در سایت محمدرضا تیموری

مدیر اداره اطلاع رسانی معاونت تهذیب حوزه‌های علمیه ادامه داد: در همین راستا اداره اطلاع رسانی معاونت تهذیب درکنار دیگر فعالیت های خود و در راستای نشر فعالیت‌های تهذیبی و اخلاقی حوزه‌های علمیه تصمیم به راه اندازی خبرنامه داخلی این معاونت به صورت فصلی کرد که نخستین شماره آن در راستای معرفی عملکرد تابستانی این معاونت انتشار یافته است.

به گفته وی، این خبرنامه با هدف اطلاع رسانی فعالیت های تهذیبی معاونت تهذیب حوزه‌های علمیه در فضای مجازی و آشنایی هرچه بیشتر معاونان تهذیب حوزه‌های سراسر کشور با فعالیت ها، برنامه ها و اقدامات در دست انجام این معاونت منتشر شده است.

حجت الاسلام طریق الاسلامی، اطلاع رسانی فعالیت های ستادی و استانی معاونت تهذیب، ایجاد همدلی و هم افزایی بین معاونان تهذیب استانی با ارائه فعالیت های انجام شده، بررسی نقاط قوت و ضعف فعالیت های انجام شده، استفاده از نظرات اساتید، طلاب و کارشناسان و متخصصان اموری تهذیبی و اخلاقی را از جمله اهداف دیگر این خبرنامه عنوان کرد.

وی در ادامه در خصوص بخش های مختلف

نخستین نشریه الکترونیکی معاونت تهذیب  تصریح کرد: در این نشریه سعی شده است تا به گوشه ای از فعالیت های انجام شده معاونت تهذیب در تابستان سال ۹۴ اشاره شود. در همین راستا فعالیت های ادارات مشاوره و خانواده، نظارت و برنامه ریزی، امور تربیت اخلاقی و طرح شهید مطهری به اجمال اشاره شده است. همچنین در این نشریه  نظرات مسئولان، اساتید و طلاب  شرکت کننده در هر کدام یک از دوره های تابستانی درج شده است تا بتوان ارزیابی خوبی از این برنامه ها داشته و در راستای تقویت دوره های بعدی از آنها  استفاده شود.

مدیر اداره اطلاع رسانی معاونت تهذیب حوزه‌های علمیه در پایان خاطرنشان کرد: با توجه به استقبال و مطالبه جدی مسئولان و معاونان تهذیب استانی، اساتید و طلاب در سراسر مدارس علمیه کشور،  این نشریه و خبرنامه الکترونیکی به صورت فصلی در دوره های بعدی نیز اخبار و گزارشات حوزه تهذیبی را منتشر خواهد کرد.

منبع:

خبرگزاری مهر


به گزارش خبرنگار ایرنا،

حجت الاسلام سید سجاد روز شنبه در دیدار با اعضای شورای اداری شهرستان در دفتر امام جمعه، ضمن گرامیداشت شهدای هفته دولت و دفاع مقدس و مدافعین حرم، اظهار داشت: هفته دولت فرصت مناسبی است تا عملکرد یکساله مجموعه مدیران به نمایش گذاشته و مردم در روند جریان پیشرفت ها قرار بگیرند و چنانچه قصوری بوده با تدبیر لازم در رفع آن کوشا باشند.

وی با اشاره به اقتصاد و فرهنگ به عنوان دو موضوع مهم کشور، خاطرنشان کرد: اقتصاد و فرهنگ لازم و موم یکدیگرند، اکنون وارد دهه پنجم انقلاب شده ایم و دشمنان تلاش می کنند که وجهه و شان نظام را تخریب کنند و لذا هفته دولت فرصتی است برای اینکه توانایی ها و پیشرفت های نظام را به مردم معرفی کنیم.

محمدرضا تیموری

وی با بیان اینکه برخی می کوشند تحت عنوان نقد، مردم را به نظام بدبین کنند، خاطرنشان کرد: خوشبختانه به برکت

نظام جمهوری اسلامی در کشور نیازمندی داریم اما کمبود نداریم در حالی که برخی سعی می کنند برای رسیدن به اهداف خود شرایط را به گونه ای دیگر جلوه دهند.

حجت الاسلام رمز ماندگاری شهیدان رجایی و باهنر را مردمی بودن آنان دانست و افزود: باید در این هفته خودمان را مزین به اخلاق های حسنه ای کنیم که باورهای انقلاب اسلامی را شکوفا می کند.

معاون ی فرمانداری سلسله نیز در این دیدار گرامیداشت هفته دولت را بزرگداشتی برای دولتمردانی دانست که نمونه بارز تقوا، ایمان و پاکدستی و ساده زیستی بودند.

عابدین گراوند با اشاره به بهره برداری از ۲۵ طرح عمرانی، کشاورزی و اقتصادی در هفته دولت شهرستان، گفت: برای این طرح ها در مجموع بیش از ۲۰ میلیارد تومان هزینه صرف شده و برای ۶۷۰ نفر نیز به صورت مستقیم ایجاد اشتغال صورت گرفته است.

وی هفته دولت را متعلق به تمامی دولت دانست و گفت: باید تلاش شود تا برنامه های هفته دولت با حضور پررنگ و باشکوه مدیران و به بهترین نحو احسن در شهرستان برگزار شود.

منبع:

ایرنا


خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: ایوان کلیما به‌واسطه ترجمه‌هایی که در ایران از آثارش منتشر شده، چهره‌ای شناخته‌شده از ادبیات معاصر چک است که در کنار نویسندگانی چون کافکا یا میلان درا در کشورمان خوانده می‌شود. کلیما از جمله نویسندگانی است که در امر داستان‌نویسی، بهره بسیاری از تجربیات زیسته و خاطرات مستندش در زندگی برده و خیلی از داستان‌هایش درباره خودش و زندگی‌اش هستند.

در پرونده‌ای که برای بررسی آثار این نویسنده باز کردیم، مقالات

نوشته‌های انتقادی ایوان کلیما در یک کتاب» در فروردین ۹۶،

تشابه احتکار ایرانیان و اهالی شهر پراگ / چرا آدم‌ها احتکار می‌کنند؟» و

جستجوی خدا پیش از سفر به آشوویتس/داستان رویارویی عشق و نازیسم» در دی‌ماه ۹۷،

قهرمانان عصر ما و هشدار کلیما درباره آشغال‌های فکری» در بهمن ۹۷،

کافکاشناسی با عینک ایوان کلیما / نوسان میان ترس از تنهایی و صمیمت» در فروردین امسال و در نهایت

از اردوگاه کار اجباری تا قدم‌زدن در پراگ/نوشتن برای جنگ با مُردن» را طی روزهای تیرماه امسال منتشر کردیم.

درباره ادبیات چک و قلم کلیما همچنین دو گفتگو هم با رضا میرچی مترجم ایرانی مقیم شهر پراگ داشتیم که در قالب این مطالب منتشر شدند:

اروپا در حال ساختن تاریخ است / بلد نیستیم با خودمان شوخی کنیم» در مهرماه ۹۴ و

ادبیات به آخر خط نرسیده است/ زبان داستان‌نویسی را بلد نیستیم» در اردیبهشت ۹۷.

* مقدمه

مطلب جدیدمان درباره کلیما و آثارش، متمرکز بر کتاب کارِ گِل» است که ترجمه

فروغ پوریاوری از آن برای اولین‌بار در سال ۱۳۸۹ توسط نشر آگه به بازار نشر عرضه شد. نسخه اصلی کار گل» با نام انگلیسی My Golden Trades» در سال ۱۹۹۲ منتشر شد. این کتاب درباره اوضاع و احوال نویسندگان و روشنفکرانی چون کلیما، واسلاو هاول و . در دوران خفقان حکومت کمونیستی و اشغال چکسلواکی توسط شوروی است. به‌ بیان روشن‌تر، داستان‌های این کتاب که شخصیت اصلی همه‌شان خودِ کلیماست، درباره اوضاع و احوال نویسندگانی چون او در روزهای پس از به‌سررسیدن بهار پراگ هستند. خود کلیما درباره این کتاب و داستان‌هایش می‌گوید قهرمان کتابش اکثرا به‌گونه‌ای ناخواسته، تعدادی شغل را امتحان می‌کند که واقعا برای هیچ‌کدامشان مناسب نیست. او همچنین درباره این کتاب به این مساله هم اشاره کرده که کارِ گِل» درواقع خودْزندگینامه اوست و تجربیاتش در داستان‌های این کتاب، انگیزه و مجال این را برایش فراهم کرده‌اند که چیزی را بگوید که احساس می‌کرده باید بگوید. از نظر نگارنده این مطلب هم واقعا چنین است و کلیما به بهانه نوشتن این داستان‌ها، در صدد بیان حرف‌هایی بوده که در گلوی نویسندگان و دگراندیشانی چون او (مخالف با کمونیست‌ها) زندانی شده بودند. به‌عنوان مثال یکی از داستان‌های این کتاب مساح» نام دارد که کلیما با توجه به جمله‌ای که از او نقل کردیم، درباره‌اش گفته: مساحی کار جالبی است، اما هرگز هیچ شغلی به‌خودی‌خود نمی‌تواند سوژه یک داستان باشد.» با این‌حال او تعدادی از شغل‌هایی را که در روزهای پس از بهار پراگ داشته، سوژه (با بهتر بگوییم بهانه) نوشته داستان‌های کتاب قرار

دادهست.

محمدرضا تیموری

البته بهانه کلیما برای نوشتن داستان‌های این کتاب، فقط وضعیت بد معیشت و رهایی از بند اختناق کمونیست‌ها نبوده است. مثلا بهانه و انگیزه نوشته داستانی مثل مساح» به بیان خود نویسنده این بوده که دیدم زمین دارد رنج می‌کشد.» بنابراین دلایلی چون آسیب‌رسانی‌های بشر به طبیعت در دوران مدرنیته هم از انگیزه‌های آقای نویسنده برای خلق برخی از این داستان‌ها بوده‌اند. کلیما همچنین می‌گوید چیزی که این کتابش را با واقعیت پیوند می‌دهد، متعلق به گذشته است. البته او یک لفظ خوشبختانه» را هم چاشنی این جمله کرده است. او در زمینه (روایت گذشته) توضیح روشنگری هم دارد تا کتابش توسط گروه‌ها یا گرایشات مختلف مصادره نشود: فکر می‌کنم بیشتر آن‌چه نوشته‌ام متکی به وجود هیچ رژیم به خصوصی نیست؛ این کتاب به حیات انسانی‌مان، به تمدن‌مان و نیز به مشکلات آن ارتباط دارد.» و قضاوت درباره صحت و سقم حرف‌هایش را هم به عهده خوانندگان گذاشته است. در مجموع کلیمایی که در این کتاب شاهدش هستیم، گویی یک کلیمای معتقد به تسلیم و رضاست و ضمن مقاومت مقابل استبداد و اختناق کمونیستی، به قضاوت و دادگاه الهی هم باور دارد.

نسخه اصلی کار گل» با نام انگلیسی My Golden Trades» در سال ۱۹۹۲ منتشر شد. این کتاب درباره اوضاع و احوال نویسندگان و روشنفکرانی چون کلیما،

واسلاو هاول و . در دوران خفقان حکومت کمونیستی و اشغال چکسلواکی توسط شوروی است

در دو داستان این‌کتاب (قاچاقچی و راننده لوکوموتیو) درباره کتاب‌های قاچاقی که نویسندگانی چون کلیما در روزگار ممنوع‌القلمی‌شان به‌دست آورده و مطالعه می‌کردند، اشاره می‌شود. در داستان راننده لوکوموتیو، راوی از آقای نواک‌نامی صحبت می‌کند که مهندس است و برایش تعریف کرده که یکی از کتاب‌های راوی (کلیما) را به‌صورت دست‌نویس به امانت گرفته است. مرد مهندس همیشه منتظر فرصتی بوده تا با کلیما دیدار و با او همدردی کند. اما نکته مهم و منطق حضور این شخصیت در داستان کلیما، کار کنش‌گرانه اوست؛ این‌که می‌توانسته پیش خود تصور کند (وقتی کلیما نمی‌توانسته از طریق کاری که بلد است، امرار معاش کند) چقدر به او سخت گذشته است. این مهندس رسالت دیگری هم برای حضور در این داستان دارد: نشان‌دادن وضعیت اسفبار مردم چکسلواکی در آن دوران که مجبور بودند اغلب خودشان را پیش آدم‌های ابله کوچک کنند. سوال مهمی که مرد مهندس در داستان مطرح می‌کند، این است: آیا می‌شود زندگی به این مفتضحی هم‌چنان ادامه یابد؟» و جمله‌ای هم که کلیما با مخاطب داستانش در میان می‌گذارد، این‌چنین: مطمئن نبودم که منظورش ماندن تو مملکت‌مان بود یا در عالم خاک؟» یا مثلا در داستان مساح» کلیما به نامه‌ای اشاره می‌کند که مترجم آثارش در سوئد برایش فرستاده و این، یکی از طنزهای تلخ زندگی این نویسنده در برهه حکومت کمونیست‌هاست که صدایش در خارج از مرزهای کشورش راحت‌تر و آزادانه‌تر شنیده می‌شده است. به‌هرحال یکی از حرف‌های مهم کلیما در این کتاب که در همین داستان مساح» زده می‌شود، درباره مفهوم نظارت یا حمایت (بگوییم زیرنظر گرفتن) دولت از هنرمندان و نویسندگان است که بد نیست آن را ابتدای مطلب مرور کنیم: برای هنرمند، التفات و حمایت کامل اولیای امور همان‌قدر خطرناک است که بی‌التفاتی و عدم حمایت‌شان. در صورت اول، معمولا روح هنرمند نابود می‌شود، و در صورت اخیر، خود هنرمند.»

یکی از ویژگی‌های مهم قلم کلیما در کتاب کار گل» هم این است که مخاطب نمی‌تواند بین داستان‌گویی و تخیل و خاطره‌نویسی نویسنده تفکیک قائل شود.

* قاچاقچی

اولین داستان این کتاب قاچاقچی» نام دارد که در عنوان و محتوا، حاوی کنایه به عدم آزادی‌ اندیشه و قلم در چکسلواکی تحت حکومت کمونیست‌ها و البته کلیت اروپای آن روز است. در همان جملات ابتدایی داستان، مخاطب با این اتفاق روبروست که سانتاکلاوس (بابانوئل) چند کیسه کتاب قاچاق خریده و آورده است. در این داستان همچنین کنایه‌ای به محاسن قاره اروپا از جمله اردوگاه‌های کار اجباری زده می‌شود. کلیما در این داستان، ضمن گفتن از کتاب‌های زیادی که دارد و هنوز نخوانده، از کتاب‌های قاچاقی می‌گوید که وقتی آن‌ها را به‌طور مخفیانه به خانه می‌برد و بسته‌بندی‌شان را باز می‌کند، بوی تازگی می‌دهند.

این داستان که به‌نوعی ستایش کتاب و قلم، در دوران محدودیت و ممنوعیت است، از همان ابتدا برای مخاطب روشن می‌کند که راوی اول شخص _طبق رویه داستان‌های دیگرش _ در واقع خود کلیماست که در دوره بدگمانی، بزرگ شده است. این راوی، زمان روایت داستانش را برهه‌ای قرار داده که پمپ اتومبیل در کشور کمونیستی‌اش کمیاب بوده و تهیه‌اش نیازمند امر قاچاق. اما هدف اصلی‌اش اشاره به کتاب‌هایی است که در آن دوران قاچاق می‌شدند. زبان زهردار و شوخ‌طبع کلیما در این‌داستان را هم می‌توان در اشارات و کنایه‌هایی مانند اظهار خوشحالی‌اش از عمل دوستش که علاوه بر کتاب‌های قاچاق، چند مجله هم برایش آورده، شاهد باشیم: ولی در عین حال یک کمی هم ترس برم داشت. یادم آمد که ۲۴۷ سال پیش، یه‌ژیک وستری، مبلغ مذهبی پروتستان، که سعی می‌کرد کتاب‌های ممنوعه را قاچاقی از ساکسونی به بوهم ببرد، چگونه دستگیر شده بود.» این شوخی سیاه کلیما در واقع بیانگر این است که شرایط کشورش در عصر مدرنیته، تفاوت چندانی با روزگار قرون وسطی و عادی‌بودن تفتیش عقاید ندارد.

در داستان قاچاقچی» مامورهای مخفی حکومت کمونیستی هم حضور دارند که بناست با قاچاق مبارزه کنند. و مشخص است که منظور از قاچاق، تبادل اندیشه و محصولات قلم نویسندگان مختلف و آزاداندیش ضدکمونیسم است. یکی از نکات اجتماعی که مخاطب از این داستان برداشت می‌کند، رویکرد حکومتی است که با ممنوع‌کردن برخی کتاب‌ها یا محصولات، موجب فراهم‌شدن بستر قاچاق‌شان می‌شود. زندگی در چنین جامعه‌ای که کلیما توصیفش می‌کند، باعث می‌شود که با وجود مبارزه با میل به قاچاق، شهروندان به سمت این پدیده حرکت کنند؛ چنان‌که کلیما هم می‌گوید به رغم عدم تمایل طبیعی خودم، بارها متوجه شده ام که آماده دریافت کالای قاچاق هستم.» در مجموع مقصود این است که حکومت خفقانِ کمونیستی، با ممنوع‌کردن برخی محصولات و مقولات، شهروندانش را به سمت قاچاق و قاچاقچی‌گری هل می‌دهد. همان‌طور که در ضرب‌المثل‌ها و آموزه‌های دینی و مذهبی خوانده‌ایم، ممنوعیت و محدودیت، موجب شعله‌ورشدن آتش حرص برای به‌دست‌آوردن هرچیزی می‌شود. کلیما هم که در چنان شرایطی زندگی کرده و تشنه کتاب‌های خارجی و مطالعه آثار دیگر نویسندگان بوده، درباره حریص‌شدنش چنین نوشته است: این کتاب‌ها به نظرم آخرین پل به آن بخشی از دنیا می‌آمد که داشت به سرعت فزاینده‌ای از نظر محو می‌شد. همچنان که اقلام بیشتری ممنوع می‌شوند، غیرحرفه‌ای‌های بیشتری، قاچاق را پیشه خود می‌سازند.» البته این یکی از درس‌هایی است که کلیما آن را در دوران کودکی و زندگی‌اش در گتوی یهودیان (جنگ جهانی دوم) آموخته است. در مجموع یکی از حرف‌های مهم کلیما در این داستان، درباره همین ممنوعیت و حرص‌وطمع ناشی از آن، چنین است: در جایی که قانون عنان اختیار از کف می‌دهد، همه‌مان تبهکار می‌شویم.»

شوخی سیاه کلیما در داستان قاچاقچی» در واقع بیانگر این است که شرایط کشورش در عصر مدرنیته، تفاوت چندانی با روزگار قرون وسطی و عادی‌بودن تفتیش عقاید ندارد.

یکی از تکنیک‌های فرمی که کلیما در این داستان به‌کار برده، ارائه روایت موازیِ یه‌ژیک وستری (همان مبلغ پروتستان) با قصه زندگی خودش در دوران ممنوعیت و سانسور کتاب‌هاست. او به‌نوعی خود را آینه‌دار این کشیش و مبلغ پروتستان در روزگار معاصرش می‌بیند. تصویری هم که از این‌جهان معاصر در داستانش ارائه می‌کند، چنین جهانی است: حالا جهان به مکان خصم و بیگانه‌ای بدل شده، و در آن هر آدمی تهدیدی بالقوه است.» از ممنوعیت و محدودیت گفتیم. عموما درباره این پدیده یعنی محدودیت این جمله را شنیده‌ایم که موجب بروز خلاقیت می‌شود که البته سخن صحیحی است. کلیما هم بدون اشاره به این‌جمله، جملاتی در داستانش دارد که دارای حکمت و محتوایی در همین‌زمینه هستند. او درباره مرزبندی و محافظت‌های دقیق و شدید می‌گوید مرزها، یا به بیان دقیق‌تر نگهبان‌های آن‌ها، موانع را فقط برای قاچاقچی و تبهکاران فراری ایجاد نمی‌کنند. البته، هر قدر نگهبان‌ها بی‌رحم‌تر باشند، آن‌هایی که احساس می‌کنند زندانی نگهبانان مرزی‌اند خلاق‌تر و بی‌باک‌تر می‌شوند. کلیما درباره افرادی که در چنین مرزها و تحت نظارت چنین نگهبانانی گرفتار شده‌اند، بر این باور است که آن‌ها به چنین شرایطی تن می‌دهند تا خودشان را به آن طرف نوار مرزی ناپیدا، به آن‌طرف دیوار زندان برسانند. خط واصل این ماجرا و جملات حکمت آموز با موضوع اصلی داستان،‌ یعنی پدیده قاچاق (از نوع مثبتش نزد کلیما و مخاطب) این جمله است: انسان به این امید که دیگر هرگز شیئی متعلق به قدرتی مستبد نباشد، خودش را یک لحظه به یک شیء، به یک فقره قاچاق تبدیل می‌کند.» بد نیست به این جمله کلیما هم اشاره کنیم که در واقع قضاوت تکمیلی او درباره همان جمله معروف (محدودیت باعث بروز خلاقیت می‌شود) را نشان می‌دهد: سانسور می‌تواند به جاذبه کتاب بیفزاید، اما بر خردمندیش هیچ نمی‌تواند بیفزاید.» این‌جمله در جایی از داستان قاچاق» آمده که کلیما دارد از منشور رواداری در سال ۱۷۸۱ در چکسلواکی (به‌تعبیر خودش این‌مملکت») صحبت می‌کند.

کلیما توصیفاتی از اخلاق و رفتار مامورمخفی‌ها و حاکمان حکومت خفقان نیز دارد و در داستان قاچاقچی» چنین می‌گوید: این افراد هر کاری کرده‌ و می‌کنند تا مطمئن شوند در قلمرو تحت حکومت‌شان، هرگز حتی یک سائق روان یا یک صدای سخن بی‌غش پیدا نمی‌شود. روشی هم که این نویسنده می‌گوید در آن دوران (حکومت کمونیست‌ها) در تقابل با چنین حکومتی در پیش گرفته، این است که به کارهای آن‌ها و ادارات‌شان اعتنا نکند یا دست‌کم سعی کند که نگذارد اذیتش کنند. او در این داستان که در همان سال‌های دهه ۹۰ (پیش از سقوط کامل کمونیسم)‌ نوشته شده، می‌گوید: دلم نمی‌خواهد دنیایم را مهار کنند. با وجود این، بعضی وقت‌ها، پیداشان می‌شود.» یکی از واکنش‌های درونی کلیما به شرایط بیرونی،‌ شنیدن صدای خنده ناشی از آسودگی خاطر است. او این‌صدا را چندین‌بار در طول داستان می‌شنود که یک‌بارش مربوط به روایتش از سال‌های کودکی (جنگ جهانی دوم) در گتوی یهودیان است؛ زمانی‌که پیرزن‌های خبرچین به اتاق‌ها می‌آمدند تا وسایل مخفی‌شده را پیدا کنند اما پولی که خانواده کلیما مخفی کرده بودند، پیدا نمی‌کنند. بار دیگری هم که کلیما صدای خنده را در درونش می‌شنود، زمانی است که در بزرگسالی به سر می‌برد و مامورمخفی‌ها دنبالش هستند و او گوش‌به‌زنگی‌شان را اغفال کرده است.

کلیما در جایی از این داستان، به دوستی به نام نیکلاس اشاره می‌کند که یک‌بار باحیرت این‌سوال را مطرح کرده: مردم برای چی تلویزیون تماشا می‌کنند؟ آن‌ها که می‌دانند بهشان دروغ می‌گویند.» پاسخ این‌سوال در ادامه و به‌طور صریح مطرح نمی‌شود اما ظاهرا علتش همان وادادگی و بی‌تفاوتی مردم، در تقابل با تبلیغات دروغ و غیرواقع حکومت خفقان و پلیسی است

کلیما در جایی از این داستان، به دوستی به نام نیکلاس اشاره می‌کند که یک‌بار باحیرت این‌سوال را مطرح کرده: مردم برای چی تلویزیون تماشا می‌کنند؟ آن‌ها که می‌دانند بهشان دروغ می‌گویند.» پاسخ این‌سوال در ادامه و به‌طور صریح مطرح نمی‌شود اما ظاهرا علتش همان وادادگی و بی‌تفاوتی مردم، در تقابل با تبلیغات دروغ و غیرواقع حکومت خفقان و پلیسی است. به‌هرحال در این داستان کلیما هم می‌توان آموزه‌های انقلاب مخملی و تغییرِ بدون خشونت را شاهد بود؛ جایی که کلیما به نقش کتاب‌های قاچاق و قلم‌های ممنوع‌شده در پیروزی چنین انقلابی اشاره می‌کند: ناگهان متوجه شدم که به چه علت آن‌همه کتاب را قاچاقی آورده بود. با این‌که خارجی بود، اما حدس می‌زد که آن کتاب‌ها _ که اکثر به زبان چک نوشته شده بودند و حاکمانمان ممنوعشان کرده بودند _ به ما تعلق دارند. او هم، مثل مادرش، به مقاومت بدون توسل به خشونت اعتقاد داشت.» البته اشاره به آموزه‌های انقلاب مخملی یا مبارزه زیرزمینی و مخفی با توسل به کتاب و قلم،‌ مانع از آن نشده که کلیما با مخاطب داستانش درد دل نکند. او در جایی حرف‌های نومیدانه هم دارد؛ جایی که به دوستی به نام آنجلا و سفر غیرممکن خودش به آرژانتین اشاره می‌کند: آنجلا اهل آرژانتین است،‌ و هر وقت پیش او هستم، همیشه به گونه‌ای نهانی از مسافتی که پیموده تا در برابرم جلوه‌گر شود، آگاهم. میان ما جنگل‌ها و رودهای پهناور و جلگه‌های علفزار وسیع امریکای جنوبی قرار دارند: چشم‌اندازی که تقریبا بی‌تردید هرگز نظاره‌اش نخواهم کرد.»

اگر بخواهیم از داستان قاچاقچیِ» کلیما درسِ زندگی بگیریم، باید بگوییم زندگی و تاریخ، یک چرخه تکراری است. او ضمن فضاسازی در سطرهای پایانی داستانش، مبنی بر این‌که از دوردست، صدای آژیر پلیس را می‌شنیدم.» (یعنی وضعیت پلیسی و خفقان با وجود همه حرف‌هایی که زد، همچنان ادامه دارد)؛ به بازی گمراه‌کننده تاریخ اشاره می‌کند که ظاهرا همان چرخه مورد نظر ماست. او می‌گوید: اما بازی گمراه‌کننده تاریخ این‌چنین است. مردم وقت‌شان را فدا می‌کنند، آزادی و حق زندگی‌شان را به مخاطره می‌اندازند فقط برای این‌که از مرزهایی که می‌دانند احمقانه و بی‌معنایند، بگذرند و یا این‌که محوشان کنند.»

گفتگوی ایوان کلیما و فیلیپ راث نویسنده آمریکایی

* نقاشی

در این داستانِ کتاب، می‌توان هم کلیمای داستان‌نویس را دید هم کلیمای نقاش را. ابتدای همین داستان است که این‌نویسنده با زبان و قلم خودش، به جمله معروف دیگری (که همه داستان‌های عالم گفته شده و هرچیز دیگری که نوشته شود، تکراری است) اشاره می‌کند: تازگی‌ها، از وقوف بر این‌که همه چیز را پیش‌تر نوشته‌اند مایوس شده‌ام.» در این‌داستان همچنین می‌توان چرایی و  علت نویسنده‌شدن و کنارگذاشتن نقاشی را توسط این داستان‌نویسِ چکی پیدا کرد. کلیما در ابتدا علاقه‌ای به داستان‌نویسی نداشته و مطمئن بوده که نقاش می‌شود. همچنین در ابتدای همین داستان، سنکا و سوئتونیوس، چخوف، وایلدر،‌ بل، دورنمات، گرین و دمل را تحسین می‌کند چون این‌نویسنده‌ها از محروم‌کردن کلیما از آخرین ذره امید که هنوز ممکن است بتواند داستانی برای گفتن پیدا کند که قبلا هیچ‌کس آن را نگفته باشد، ناامید نشده‌اند. بنابراین باید به مهم‌ترین دغدغه کلیما برای نوشتن این داستان و دیگر داستان‌ها توجه کنیم: گفتن داستانی جدید که تابه‌حال گفته نشده باشد. همان‌طور که در گفتگوهای نگارنده مطلب با رضا میرچی (مترجم آثار نویسندگان چک و البته کلیما) و نوشته‌ها و گفته‌های خودِ کلیما مطرح شده، پس از فروپاشی کمونیسم و پیروزی انقلاب مخملی در چک، این سوال مهم مطرح شد که نویسندگان چک چه خواهند نوشت؟» اشاره سوال هم به این است که نویسندگان طرفدار انقلابِ ضدکمونیستی که زمانی درباره سرکوب، پلیس مخفی،‌ زندان و کارهای ظالمانه و باورنکردنی رژیم کمونیستی می‌نوشته‌اند، دیگر سوژه‌ای برای نوشتن ندارند. اما کلیما می‌گوید اصلا و ابدا این‌طور نیست و معتقد است سوال‌هایی از این دست، بر مبنای فرضی نادرست قرار دارند. کلیما می‌گوید نویسندگان چکی، عمدتا درباره همان موضوع‌هایی می‌نوشتند که نویسندگان در هرجایی درباره‌شان می‌نویسند. تنها تفاوت شاید در این باشد که گاه زندگی آن‌ها را در شرایطی قرار می‌داده که نویسندگان یک کشور آزاد هرگز تجربه‌اش نمی‌کنند. این مساله، فقط می‌تواند به رنگ داستان بیفزاید، و نه هیچ چیز دیگر.

کلیما در ابتدای داستان نقاشی»، سنکا و سوئتونیوس، چخوف، وایلدر،‌ بل، دورنمات، گرین و دمل را تحسین می‌کند، چون این‌ نویسنده‌ها از محروم‌کردن کلیما از آخرین ذره امید که هنوز ممکن است بتواند داستانی برای گفتن پیدا کند که قبلا هیچ‌کس آن را نگفته باشد، ناامید نشده‌اند

به‌هرحال اگر به داستان نقاشی» برگردیم، با دغدغه‌ای که کلیما برای گفتن قصه‌ جدید دارد، حین گفتن یک قصه معمولی از زندگی‌اش، به روایت سال‌ها و دهه‌هایی که در زندگی پشت سر گذاشته و در واقع بدی و سختی‌هایی که در همان اروپای خوب! دیده می‌پردازد. در واقع به‌نظر می‌رسد قصه نقاشی» بهانه‌ای برای گفتن چنین حرف‌هایی باشد: ماهایی که آن‌هنگام که بدن‌های برادران و پسرعموهای بی‌شمارمان را شکنجه دادند، کتک زدند، به ضرب گلوله یا با گاز کشتند، و عین آشغال در گودال‌های دسته‌جمعی ریختندشان حی و حاضر بوده‌ایم، چه‌طور می‌توانیم آن را درک کنیم؟ ماهایی که پاشیده‌شدن استخوان‌ها و خاکستر دیگران را روی زمین‌های زراعتی و انداختن‌شان در رودخانه‌ها را در سکوت نظاره کرده‌ایم؟ ماهایی که تظاهر کرده‌ایم که صدای فریاد کمک‌خواهی‌شان به گوشمان نمی‌رسد؟» کلیما در برخی فرازهای داستان با مردی به نام کارل صحبت می‌کند. کارل مردی لاغر و غمگین است که ریش انبوه اهل هنر و قیافه متعصبانه آدم‌های ژرف‌بین را دارد که آخر زمان را به چشم دیده‌اند و رنگ و روی زردش مثل آدم‌هایی است که روزها می‌خوابند. کارل در جایی از این‌داستان، مانند مقوله داستان‌نویسی فاتحه هنر نقاشی را هم می‌خواند و می‌گوید: دوست من، بهت بگویم که کار نقاشی تمام است. هیچ چیز تازه‌ای برای ابداع کردن وجود ندارد. هرکسی دارد کار یک آدم دیگر را می‌د.» در واقع با چنین اشاراتی که کلیما در این داستان دارد (آخرامان و نبود چیز تازه برای ابداع)، ابتدا به طرح مساله ناامیدی برای خلق اثر جدید پرداخته و سپس با داستانش، به جنگ آن می‌رود.

کلیما در این داستان رفتاری از خود نشان می‌دهد که در موافقت و تائید سخنان کارل است؛ تلاشش برای کپی تابلوی گل‌های آفتابگردان ون‌گوگ. کلیما در این بخش از داستان، از زبان و ساختار دقیق و حساب‌شده‌ای استفاده کرده است؛ مثل جایی که می‌گوید: گل آفتابگردان من نمی‌خواست شبیه گل آفتابگردان نسخه بدل بشود، و گلدان از جای گرفتن در فضایی که برایش باقی مانده بود امتناع می‌کرد.» او با ذکر این‌مساله که تابلوی کپی‌اش را به دوست‌دخترش تقدیم کرده، می‌گوید تحسینی را که متعلق به خودم نبود به دست آوردم و این تجربه خردم کرد.» رو آوردن کلیما به نقاشی، رها کردنش و سپس رو آوردنش به نویسندگی،‌ همگی ناشی از وجود آرزوی تسخیر دنیای پیرامون توسط وی بوده است. ابتدای راه نویسندگی‌اش هم تمام فکر و ذکرش، آرزوی آشناشدن با آدم‌های جدید بوده و در همه‌جا حضور داستان‌های تازه و مهیج را احساس می‌کرده است. (یعنی زمانی که هنوز زمان نوشتن داستان نقاشی» و هجوم این حس که دیگر قصه یا تابلویی برای نوشتن و کشیدن باقی نمانده، به ذهنش هجوم نیاورده بوده)

گفتیم که در داستان قاچاقچی» کلیما از دنیا یا زندگی اطرافش، تصویر ارائه می‌کند. او این‌کار را در داستان نقاشی» هم انجام داده است. یعنی تصویری از دنیای اطرافش ارائه کرده که البته با تصویر خفقان‌زده و ی داستان پیشین متفاوت است. او در این داستان، تصویر دیگر و شخصی‌تری از دنیا ارائه کرده که درباره مصرف‌زدگی بشر امروز (اواخر قرن بیستم به بعد) است: ما نه فقط ته بیشتر سوخت و فات غیر آهنی و آب نوشیدنی و هوای پاک‌مان را بالا آورده‌ایم؛ بلکه ته داستان‌هایمان را هم بالا آورده‌ایم، دیگر هیچ چیز تازه‌ای وجود ندارد که به داستان‌هایمان بیفزاییم.» از نظر این‌نویسنده میل به زندگی و دیدن زیبایی‌های طبیعت، پاسخی برای میل به خودکشی و نبودن در این دنیاست. اما پاسخ موردِ مربوط به ته‌کشیدن داستان و قصه را، کلیما با پیچیدن یک نسخه اخلاقی می‌پیچد: داستان را نه با وحشت و زشتی می‌توان سر هم کرد، و نه با انحراف جنسی، یا فساد و هرزگی.»

اگر دنبال یک پاسخ ساده برای این‌سوال باشیم که داستان نقاشی» کلیما درباره چیست، باید بگوییم این داستان درباره امید و معنای زندگی است. نویسنده در چند فرازِ داستان به کتاب جامعه از کتاب مقدس ارجاع می‌دهد و همچنین ۵ مرتبه هم از دریایی به رنگ خون می‌گوید که تهدید می‌کند همه ما انسان‌ها را محاصره می‌کند. این‌دریا به نظر نگارنده، سرنوشت محتوم و غایی انسان‌های امروز است که ممکن است در آن غرق شوند؛ دریایی به رنگ خون به‌معنی فرجام و نهایت جنایتکاری. بنابراین، داستان نقاشی» کلیما، قصه‌ای سمبولیک و در عین‌حال با داشتن اشاراتی به مرگ و زندگی و ارجاعاتی به کتاب مقدس، اثری معناگراست. یکی از هدف‌های ارجاع به کتاب جامعه، بیان بی‌حاصلی زندگی دنیاست. ایوان کلیمایی که در این‌داستان، دنبال معنا و حاصلی برای زندگی است، ابتدای قصه کبوتر مرده‌ای را در خیابان می‌بیند که در انتهای داستان هم یادش می‌کند: بعد یاد کبوتر مرده افتادم، همان که امروز صبح تسلیم شد.» بنابراین اگر به کلام کلیما و کتاب جامعه دقت کنیم، نباید تسلیم شویم. کبوتر مرده در این داستان، نماینده انسان‌های ناامید است. او در جایی از همین‌داستان به اکثر آدم‌ها هم اشاره می‌کند که در روند زندگی بی‌هیجانی که در آن هیچ اتفاقی نمی‌افتد، نابودند شدند، هرچند که جسورانه روی سرانگشتان پاهاشان ایستادند.

کلیما در داستان نقاشی، تصویر شخصی‌تری از دنیا ارائه کرده که درباره مصرف‌زدگی بشر امروز (اواخر قرن بیستم به بعد) است: ما نه فقط ته بیشتر سوخت و فات غیر آهنی و آب نوشیدنی و هوای پاک‌مان را بالا آورده‌ایم؛ بلکه ته داستان‌هایمان را هم بالا آورده‌ایم، دیگر هیچ چیز تازه‌ای وجود ندارد که به داستان‌هایمان بیفزاییم.»

یکی از مفاهیم مهمی که کلیما در این داستان، قصد تبلیغش را دارد، وظیفه ابداع چیز تازه» است. جان کلامش هم این است که نویسنده یا نقاش یا هر فرد دیگری باید خود را مم به خلق چیز یا اثر تازه بداند. به‌این‌ترتیب هدفی در زندگی داشته و ناامید نخواهد شد. احتمالا باید در این‌فراز از ویکتور فرانکل روان‌شناس اتریشی و یهودی یاد کنیم که کتاب در جستجوی معنا»یش می‌تواند مثال خوبی برای افرادی چون کلیما باشد که در اردوگاه‌های کار یا مرگِ نازی‌ها در جستجوی معنایی برای زندگی‌شان بودند. دیگر این‌که کلیما در این‌داستان به این‌مساله اشاره تلویحی می‌کند که متوجه شده نقاش خوبی نمی‌شود و باید به داستان‌نویسی رو بیاورد تا به دغدغه‌هایش جامه عمل بپوشاند: خوشبختانه به برکت آن گل‌های آفتابگردان بد ادا، توانسته بودم خودم را برای همیشه از شر وظیفه ابداع چیزی تازه، دست کم در زمینه نقاشی، راحت کنم.» البته کلیما نقاشی را به‌طور کامل کنار نمی‌گذارد بلکه به‌ این‌هنر، به چشم یک سرگرمی و کاری غیرتخصصی نگاه می‌کند؛ با این تغییر و نقطه‌عطف که پیش‌تر چهره می‌کشیده و حالا دیگر بیشتر منظره می‌کشد. به‌این‌ترتیب در نثر این‌داستان با توصیفات زیادی از طبیعت مواجه می‌شویم؛ همچنین تلفیق نقاشی و تفسیرهای کلیما از عصر فعلیِ زندگی بشر. در همین‌زمینه می‌توانیم فرازی از داستان را مثال بزنیم که کلیما مشغول گفتگو با دوستش کارل است و کارل درباره یک نقاش مُرده صحبت می‌کند: در یکی از نقاشی‌هایش خروس پرکنده‌ای از قلاب‌ آویزان است. آیا در مورد عصر جدید ایماژی روشن‌تر از این به ذهنت می‌رسد؟‌ آیا برای زندگی ننگی بالاتر از پرنده‌ای بی‌بال و پر وجود دارد؟ این اثر ایماژ بشر است که دیگر هیچی برایش نمانده: نه خدا، نه امید.»

حضور فانتزی و عنصرِ وهم‌وخیال در داستان نقاشی» از جمله موارد مهمی است که جلب‌توجه می‌کند. در مجموع مطالعه داستان نقاشی» مانند تماشای یک تابلوی نقاشی از منظره دره‌ای مِه‌زده است که البته به سبک رئالیسم کشیده نشده و با حالتی مرموز و نسبتا مبهم، تصویر منظره را منتقل می‌کند. مثالی هم که درباره حضور عنصر فانتزی می‌توان در این داستان یا تابلو زد، مواجهه دخترعموی کلیما با مرد هیزم‌شکن است؛ جایی که دخترعمو رویاهایش را درباره هیولاها به مرد قرض می‌دهد و او هم در عوض برایش هیزم می‌شکند.

به‌جز واگویه‌ و شرح‌حال‌گفتن‌های کلیما در داستان، اتفاق مهم و در واقع رویداد بیرونی این قصه، خودکشی دختری است که کلیما او را در منظره طبیعت و چشم‌انداز نقاشی‌اش دیده است. تلفیق واقعیت و خیال را می‌توان در لحظه خودکشی دختر (روی ریل قطار) شاهد بود؛ یعنی زمانی که کلیما صدای جیغی را می‌شنود: آن جیغ آشکارا در تخیل خودم به صدا درآمده بود.» اما بعد مشخص می‌شود که فریاد جیغ در عالم واقعیت شنیده شده است. دختر مذکور به‌نوعی همان کبوتر مرده یا یکی از آدم‌های تسلیم‌شده در عصر حاضر است که کلیما ضمن اشاره به آن‌ها، از اندک‌بودنشان می‌گوید: شمار اندکی از انسان‌ها به دلیل مانعی که احاطه‌شان کرده، نومیده می‌شوند.» اما ظاهرا نویسنده یا نقاشی چون کلیما نمی‌تواند جلوی وقوع چنین حوادثی را بگیرد زیرا پس از مرگ دختر، قطار دوباره حرکت می‌کند و زندگی به روال پیشین‌اش برمی‌گردد: چه کار می‌توانستم بکنم؟ نگاهم را رو به آسمان برگرداندم، به این امید که خالی نباشد، و دعایی را زمزمه کردم.» چندجمله بعدتر هم می‌گوید: من هیچ خبط و خطایی نکرده بودم، اما نمی‌توانستم خودم را از فکر بیهودگی بی‌حد و حصر نقاشیم رها کنم. کاش می‌دانستم که آن دختر تصمیم گرفته بود تسلیم شود.» توجه کنیم که نویسنده در این‌فراز نمی‌گوید آن دختر تصمیم گرفته بود خودش را بکشد» بلکه از این لفظ استفاده می‌کند که دختر می‌خواسته تسلیم شود. در تقابل با ناامیدی این دختر، امید و آرزوی شخصیت مرد همسایه وجود دارد که در حال بازسازی خانه خود است. اما اگر به آموزه‌های کتاب مقدس یا دیگر کتب دینی و سخنان پیشوایان دینی توجه کنیم، ساختن خانه یا سرمایه‌گذاری دائمی برای دنیای فانی کاری اشتباه است. چون پس از ماجرای خودکشی دختر، آمبولانسی به محله ست کلیما می‌آید و جسد بی‌جان مردی را با خود می‌برد که همین تازگی ساختن خانه‌اش را در خیابان‌مان تمام کرده.» بنابراین جایگاه مطلوب کلیما در این‌داستان، حد وسطی بین آرزوی ماندن و نماندن است؛ نقطه تعادلی بین دختری جوان‌وناامید از زندگی و مردی سن‌وسال‌دار و امیدوار به زندگی.

تعلیقی هم که کلیما در این داستان یا تابلوی نقاشی خود ایجاد می‌کند، برای مخاطب نیست بلکه برای یک از شخصیت‌های داستان یعنی مادر دخترِ کشته‌شده است. مادر دختر برای اطمینان از هویت دختر خودکشی‌کرده، نزد کلیما می‌آید اما کلیما با پاسخ‌های مبهم و غیرقطعی، زن را جواب می‌کند. گویی منظورش این باشد که چه فرقی می‌کند؟ آن دختر خودکشی‌کرده می‌تواند همه دخترهای جوان این عصر باشد. همان‌طور که ابتدای این بخش (مربوط به داستان نقاشی) اشاره کردیم، مواجهه ابتدایی با این داستان باعث می‌شود مخاطب فکر کند با داستانی از زندگی روزمره و حداکثر اتفاقی ساده در حد کشیدن یک تابلوی نقاشی از طبیعت روبروست اما بازه نقطه الف» تا ی» این داستان با درونیات و افکاری پر می‌شود که قصه زندگی آدم‌های دوره و زمانه میان‌سالی ایوان کلیما هستند: دوران خالی از امید و خالی از خدا.» در این دوران است که کلیما چند دختر جوان می‌بیند و مادرِ دختر خودکشی‌کرده هم می‌گوید جوان‌های امروز مثل هم هستند و مثل هم لباس می‌پوشند و باز هم در همین دوران است که همسر کلیما این‌جمله را درباره مردِ همسایه می‌گوید: بعد گفت که این‌جور چیزها زیاد اتفاق می‌افتد. آدم‌هایی که برای رسیدن به چیزی خیلی از خودشان مایه می‌گذارند، اغلب وقتی بالاخره به هدف‌شان می‌رسند، از پا می‌افتند.»

اگر کاری به دیگر کتاب‌های کلیما نداشته باشیم و معیار و ملاک‌مان را برای بررسی قلم او، تنها همین کتاب کارِ گِل» قرار دهیم، تا این‌جای کار یعنی پایان داستان دوم و رسیدن به داستان باستان‌شناس» به این نتیجه می‌رسیم که این‌نویسنده، ساده ولی پرمغز می‌نویسد.

*باستانشناس

کلیما در داستان باستان‌شناس» مانند داستان نقاشی» همان ابتدای کار، نظرش را درباره شغل و مقوله باستان‌شناسی می‌گوید: در هر حال هیچ علاقه به‌خصوصی به باستان‌شناسی نداشتم.» و در صفحه دوم داستان به این مساله هم اشاره می‌کند که از طرف دیگر، همیشه به تاریخ علاقه‌مند بوده است. آرایه معنوی نام این داستان هم به اعترافی برمی‌گردد که کلیما ابتدای داستان درباره تقابل و تشابه نحوه تدفین مردگان در قدیم با وضعیت فعلی زندگان برمی‌شمارد: اعتراف می‌کنم که امروزِ روز نحوه تدفین مردگان‌مان خیلی چیزها را درباره رو به وخامت گذاردن روابط میان زنده‌ها برملا می‌سازد.»

در این داستان، جسد مردگان و استخوان‌هایی که در کار باستان‌شناسی کشف می‌شوند، بهانه‌ای برای صحبت درباره مساله روح‌اند. کلیما در این‌داستان مطالبی نوشته که در ضدیت با فرهنگ انسان‌گرای غربی هستند. یکی از شاخه‌های موضوعی این اندیشه را می‌توان در تقابل اندیشه‌های کافران و مسیحیان از کودکی تا بزرگسالی نویسنده مشاهده کرد. کلیما می‌گوید در کودکی‌اش این سوال که آیا ارواح کافران و ارواح پیش از ظهور مسیحیت رستگاری و رستاخیز را تجربه می‌کنند یا نه»، اذیتش می‌کرده است. اما امروز دیگر نگران سوال‌هایی از این قبیل نیست. چون فهمیده‌ که در طول قرون هر آن‌چه درباره روح یا خداوند، و منشا جهان یا زندگی موعظه کرده‌اند، صرفا اشارات، گوشه‌ها یا خرده‌پاره‌های چیزی است که از عقل مغرور ما بسی فراتر می‌رود.

اعتراف می‌کنم که امروزِ روز نحوه تدفین مردگان‌مان خیلی چیزها را درباره رو به وخامت گذاردن روابط میان زنده‌ها برملا می‌سازد.»

البته انگیزه نگارش داستان باستان‌شناس» تنها طرح سوالات و شبهه‌های کلیما درباره مساله روح نیست. چون او در این‌قصه با یک کارگر ۱۷ ساله باستان‌شناسی و حفاری همکلام شده و بحث ادبی می‌کند. بخشی از سخنان این‌دو شخصیت درباره داستان‌نویسی است و همچنین درباره درون و بیرون عالم خواب‌وخیال هم صحبت می‌کنند. او در این بحث ادبی، کنایه‌ای هم حواله جریان‌های ادبی رایج و قدرتمند کشورش می‌کند؛ همان‌جایی که دارد درباره جایزه‌های ادبی (و یکی از داستان‌هایش که مدت‌ها برای نامگذاری‌اش تلاش کرده و در نهایت اسم سکوت» به ذهنش رسیده) صحبت می‌کند: دلم می‌خواست به او می‌گفتم که به زور می‌توانم کاری ناشیانه‌تر از ارائه داستان‌های کوتاه به یک مسابقه،‌ یا تحصیل در یکی از دانشگاه‌های تحت انقیادمان را تصور کنم، اما نمی‌خواستم بروز دهم که با آن گور عظیم ادبی ارتباط داشته‌ام.»

جهانِ بیرونی‌ای که کلیما در این داستان تصویر کرده، جهانی است که مردمش در شرایط احتمالی سرگرفتن جنگِ سرد، زندگی می‌کنند. حرکت چندباره اسکادران جت‌های جنگنده ناشناس از آسمان بالای سر محوطه حفاری، موید همین معنی، یعنی خطر بروز جنگ سرد و ترس‌ولرز ناشی از وقوع حمله‌های اتمی است که خود را در چنین جملاتی نشان می‌دهد: با خودم فکر کردم اگر همین امشب همه‌چیز برود رو هوا چی؟» یا وقتی آن بمب‌ها شروع به منفجرشدن بکنند، خودت را کجا پنهان می‌کنی؟» در همین داستان وقتی بحث سر انتقام گرفتن یا نگرفتن ارواح قدیمی از آدم‌های زنده باستان‌شناس است، کلیما دو حرف مهم را مطرح می‌کند که در واقع درس‌هایش از زندگی و ارتباط کلامی آدم‌ها هستند: ۱- واژگان از تجربه ناشی می‌شوند. وقتی درباره چیزی حرف می‌زنیم که تاکنون هرگز هیچ‌کس تجربه‌اش نکرده، واژه‌ها فقط می‌توانند گمراه‌کننده باشند. پس برای این‌که بعد از این که آدم مرد چه اتفاقی می‌افتد، جوابی وجود ندارد.» ۲- امروزه معنا و مفهوم قربانی کردن از دست رفته است؛ ما همچنان منتظر یک پیشگویی قانع‌کننده‌تر، منطقی‌تر و قابل‌درک‌تر هستیم.» کلیما با اشاره به زندگی ترسناک مردمان دهه‌های جنگ سرد و روزگارِ باستان (که نشانه‌هایش را باید از زیر خاک جست) به مفهوم قربانی‌شدن و قربانی‌کردن اشاره می‌کند. او از باور مردم غرب به الهه‌های باستانی می‌گوید که در گذر زمان پیشرفت‌ کرده و تبدیل به باور به قربانی‌شدن مسیح و کفاره‌دادنش برای همه انسان‌ها شده است و به نظر می‌رسد یک توجیه یا فرار به جلو باشد: از روزگار %Dلیما دو حرف مهم را مطرح می‌کند که در واقع درس‌هایش از زندگی و ارتباط کلامی آدم‌ها هستند: ۱- واژگان از تجربه ناشی می‌شوند. وقتی درباره چیزی حرف می‌زنیم که تاکنون هرگز هیچ‌کس تجربه‌اش نکرده، واژه‌ها فقط می‌توانند گمراه‌کننده باشند. پس برای این‌که بعد از این که آدم مرد چه اتفاقی می‌افتد، جوابی وجود ندارد.» ۲- امروزه معنا و مفهوم قربانی کردن از دست رفته است؛ ما همچنان منتظر یک پیشگویی قانع‌کننده‌تر، منطقی‌تر و قابل‌درک‌تر هستیم.» کلیما با اشاره به زندگی ترسناک مردمان دهه‌های جنگ سرد و روزگارِ باستان (که نشانه‌هایش را باید از زیر خاک جست) به مفهوم قربانی‌شدن و قربانی‌کردن اشاره می‌کند. او از باور مردم غرب به الهه‌های باستانی می‌گوید که در گذر زمان پیشرفت‌ کرده و تبدیل به باور به قربانی‌شدن مسیح و کفاره‌دادنش برای همه انسان‌ها شده است و به نظر می‌رسد یک توجیه یا فرار به جلو باشد: از روزگار باستان، مردم قربانی‌های خونبار، حتی قربانی‌های انسانی، به خدایان پیشکش کرده‌اند و در عوض چشم انتظار امید بوده‌اند. سرانجام آن‌ها، یا بعضی‌شان، در وجود خدایی تسلا یافتند که پذیرفت پسر خودش قربانی شود، و در عوض یک‌بار برای همیشه به آن‌ها امید بخشید.» البته این داستان کلیما چندان هم نومیدانه نیست و مانند دو داستان پیشینِ کتاب کارِ گل» حاوی امید هم است. از جمله فرازهای داستان که مربوط به تقابل مفاهیم تسلیم‌وفرار و استقامت‌وامید است، می‌توانیم به جایی اشاره کنیم که صحبت درباره صدای ارواح بومی است: پیشتر گفته‌ام که آن صداها وادارمان می‌کرده‌اند که فقط تسلیم شویم یا فرار کنیم. اما حالا می‌دانم قضیه اصلا این‌جوری نبوده. به احتمال قوی‌تر، آن‌ صداها توصیه به احتیاط یا خویشتن‌داری می‌کرده‌اند.» کلیما از خلال جملات و سطور داستان باستان‌شناس» می‌گوید آن آدم‌هایی را که برحسب تقدیر، مکان و انتخاب دریافته بودند باید بمانند، استقامت کنند و زنده بمانند، خویشاوندان حقیقی خود می‌داند.

نویسنده در این داستان، در یکی از بحث‌هایش حین حفاری، به سوالی درباره امر روح پاسخی می‌دهد؛ مبنی بر این‌که در این‌زمینه جوابی وجود ندارد. از جمله فلسفه‌های جاری در این‌داستان که در ابتدا هم اشاره کردیم در ضدیت با فرهنگ انسان‌گرای غرب قرار دارد، این است که نمی‌توان برای برخی از مقولات پاسخ عقلانی پیدا کرد و زبان و واژه‌ها هم از بیان توصیف یا پاسخ به برخی از این مقولات قاصر است. یعنی بنا نیست عقل انسان جواب همه سوال‌ها را داشته باشد. او می‌گوید: می‌دانم که موسیقی را نمی‌شود با واژه‌ها بیان کرد، واژگان از بیان ابدیت، خداوند، لایتناهی، یا روح نیز درست به همین اندازه قاصرند.»

در داستان باستان‌شناس»، جسد مردگان و استخوان‌هایی که در کار باستان‌شناسی کشف می‌شوند، بهانه‌ای برای صحبت درباره مساله روح‌اند. کلیما در این‌داستان مطالبی نوشته که در ضدیت با فرهنگ انسان‌گرای غربی هستند

در جمع‌بندی داستان باستان‌شناس» می‌توانیم بگوییم که علاوه بر تلفیق واقعیت‌وخیال، قصه‌ای ماورایی و متافیزیکی را هم در خود جا داده است. پایان این داستان‌، درباره صداهای ارواح و گوش‌خراش‌بودنشان است و این‌که کلیما همچنان آن‌ها را می‌شنود. جمله پایانی داستان هم، چنین است: باز همچنان می‌شنیدمش.» چندجمله‌پیش‌تر هم این جمله درج شده است: ناگهان از جایی در دور و اطراف گورستان، صدایی شنیدم. انگار یک نفر گروپ گروپ درپوش سطل آشغال‌های فی را می‌کوبید.» و چندسطر پیش‌ترش هم می‌گوید: دنیایی که تمیزترین، منظم‌ترین، جالب‌ترین و مهیج‌ترین مکانش گورستانی دوهزار و پانصدساله است، دنیای عجیبی است.»

داستان باستان‌شناس» بیشتر یک داستان معناگراست و حرف‌های ی چندانی ندارد. اما کلیما حرف‌های معرفت‌شناختی و باستان‌شناسانه این داستانش را هم به شرایط ی روز کشورش و اروپای شرقیِ کمونیستی گره زده تا این داستانش هم خالی از مواضع ضددیکتاتوری نباشد: اما وقتی به توده‌های بی‌شمار مردمی فکر می‌کنم که در عمر خودم قربانی شدند، و نه قربانی خدایان، که فدای توهمات و تصورات ابلهانه کسانی شدند که خودشان را به جای آن خدایان گماردند، به نظرم می‌رسد که ابدا هیچ دلیلی برای احساس شان‌ومنزلت کردن نداریم.»

* راننده لوکوموتیو

این‌داستان کلیما، بر خلاف داستان باستان‌شناس» کاملا ی است و درباره حضورش در شهر و تعقیب‌ومراقبت‌هایش توسط نیروهای پلیس مخفی است. نویسنده در ابتدای داستان به صاحبان قدرتی اشاره می‌کند که واقعا مطمئن‌اند فقط خودشان کفایت، صلاحیت و حق محافظت از مردم و حقوقشان را دارند و منشور ۷۷ را که تمام دوستان کلیما امضایش کرده بودند، به مثابه اعلان جنگ تلقی می‌کردند. دوستان امضاکننده منشور ۷۷ هم کسانی‌اند که پلیس مدام پاپی‌شان می‌شده است. بد نیست اشاره‌ای کوتاه به منشور ۷۷ داشته باشیم که واسلاو هاول در رساله قدرت بی‌قدرتان» خود درباره‌اش گفته جو روحی و فکری پیرامون این منشور محصول هیچ واقعه ی مستقیمی نبود بلکه به خاطر محاکمه چند خواننده و نوازنده جوان گروه راکِ آدم پلاستیکی‌های دنیا به وجود آمد. هاول در همین رساله خود، منشور ۷۷ را ضربه‌ای ناگهانی به حکومت کمونیستی چکسلواکی خوانده و معتقد است رویداد مذکور، از آن ضربه‌های ناگهانی بود که ناگهان از سپهر پنهان بر پوسته نازک زیستن در چنبره دروغ وارد می‌شوند، و آن را می‌شکافند. او در رساله خود درباره تاثیرگذاری منشور ۷۷ از این توصیف استفاده کرده است: هرچه بیشتر در دام دنیای ظواهر گیر افتاده باشیم، هر اتفاق ناگهانی نظیر این بیشتر غافلگیرمان می‌کند.»

به‌هرحال داستان راننده لوکوموتیو» ایوان کلیما درباره اتفاقات و سخت‌گیری‌هایی است که پس از امضای منشور ۷۷ در شهر پراگ رخ دادند و به موجب آن‌ها یکی از دوستان تحت تعقیب کلیما به این نتیجه می‌رسد که مجالس رقص، مجال خوبی برای فرار از دست نگاه‌های نافذ و خسته‌کننده مامورهای مخفی هستند. پیش از پرداختن به این داستان، بد نیست به یکی از جملات مهمی هم که ابتدای متن آن آمده توجه کنیم: مرز میان آدم دیوانه و خردورز درخشان که برای دیگران همچنان ناشناخته می‌ماند، معمولا بی‌نهایت باریک است.»

داستان راننده لوکوموتیو»، بر خلاف داستان باستان‌شناس» کاملا ی است و درباره حضور کلیما در شهر و تعقیب‌ومراقبت‌هایش توسط نیروهای پلیس مخفی است. نویسنده در ابتدای داستان به صاحبان قدرتی اشاره می‌کند که واقعا مطمئن‌اند فقط خودشان کفایت، صلاحیت و حق محافظت از مردم و حقوقشان را دارند

حال و هوای پلیسی حاکم بر شهر و محیط زندگی کلیما، در این داستان خود را به خوبی، حتی در نگاهِ درون به بیرونِ راوی نشان می‌دهد: زن‌ها حواس‌شان به گفت‌وگو درباره پیاده‌رو مرطوب و خطرناک بود، اما من دورو اطراف را نگاه می‌کردم.» نویسنده در این داستان که اشاره کردیم کاملا ی است، چندمرتبه ساختار قدرت حاکم و نیروهای زیردستش را با لفظ او»

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها